.....................



نگران من نباش

نگران من نباش..!!!
چشمان وحشی مرا هیچ نگاه هرزه ایی رام نخواهد کرد....
نگران خودت باش که با هر لبخندی دلت میلرزد



نوشته شده توسط سعید در یک شنبه 18 اسفند 1392

و ساعت 16:8


درد


نوشته شده توسط سعید در یک شنبه 18 اسفند 1392

و ساعت 16:3


خدا


نوشته شده توسط سعید در یک شنبه 18 اسفند 1392

و ساعت 16:2


ابراهیم وگنجشک

ابراهیم و آتش و گنجشک نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت. از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم. گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد. گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟ پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ... و خوشا به حال گنجشکان سرفراز ابراهیم و آتش و گنجشک نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت. از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم. گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد. گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟ پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ... و خوشا به حال گنجشکان سرفراز

نوشته شده توسط سعید در شنبه 5 بهمن 1392

و ساعت 10:40


چنگیز مغول.و...

چنگیز خان مغول و شاهین پرنده یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ... چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست. و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است. چنگیز خان مغول و شاهین پرنده یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ... چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست. و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

نوشته شده توسط سعید در شنبه 5 بهمن 1392

و ساعت 10:38


اصالت یا تربیت خانوادگی

اصالت بهتر است یا تربیت خانوادگی؟ روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع " اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟ شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من "اصالت" ارجح است. و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که "تربیت" مهم تر است. بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند. بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند. فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند. در هنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم تر است ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است. شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند. شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین یاد انجام می شود ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند. لذا شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد. در آن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب ... این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت" مهم تر. یادت باشد با "تربیت" می توان گربه اهلی را رام و آرام كرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود بر می گردد.

نوشته شده توسط سعید در شنبه 5 بهمن 1392

و ساعت 10:37


گذشته ها

دهه شصت یعنی : یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی یعنی صف کیلومتری نون یعنی آتاری و میکرو یعنی برنج کوپنی یعنی فخرفروختن با کتونی میخی یعنی تلویزیون سیاه و سفید یعنی آدامس خروس نشان یعنی کارت بازی با دمپایی یعنی کپسول بوتان و پرسی یعنی نوار کاست یعنی بوی نفتالین لای رختخواب یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه ی مدرسه یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی یعنی نیمکت سه نفره پوشیدن لباس داداش بزرگه یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم یعنی بوی نم زیر زمین یعنی چوبین و برونکا یعنی تیله بازی یعنی اشکنه و خشیل قاشق زنی تو چهارشنبه سوری عاشق شدن از پس پرده حیا و شرم یعنی صدای آژیر قرمز یعنی سریال اوشین دهه شصت یعنی من یعنی تو یعنی ما!

نوشته شده توسط سعید در یک شنبه 10 آذر 1392

و ساعت 10:8


حکایت وقت رسیدن مرگ

حکایت وقت رسیدن مرگ یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ... مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ... طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ... مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ... توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ... مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ... مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم! نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !

نوشته شده توسط سعید در یک شنبه 10 آذر 1392

و ساعت 10:4


مناجات

پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان باقی بگذار.... به اندازه یک نگاه... به اندازه یک لبخند.... تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم

نوشته شده توسط سعید در چهار شنبه 6 آذر 1392

و ساعت 14:37


هنوز وقتی

عزیز ِ دلم هنوز وقتـے آسمان ِ دلمـــ ابریست لمس ِسبك ِ دستان ِ مهربانت را روے ِ مو هایمــ حس مـےكنمـــ ... تو هنوز با تمام ِ نبودنت تنها پناهگاه ِ من از این آدمهایـے ... عزیز ِ دلم هنوز وقتـے آسمان ِ دلمـــ ابریست لمس ِسبك ِ دستان ِ مهربانت را روے ِ مو هایمــ حس مـےكنمـــ ... تو هنوز با تمام ِ نبودنت تنها پناهگاه ِ من از این آدمهایـے ...

نوشته شده توسط سعید در چهار شنبه 6 آذر 1392

و ساعت 14:35



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by ashgerd ::.
.:: Design By :
wWw.Theme-Designer.Com ::.




به وبلاگ من خوش آمدید
saav.1367@gmail.com




سعید




سارا یکتا
have-fun
وب مبینا
دخی بلا
بیا تا بترکی
دلگیرم از تو
قرارنبود
کلید حل مشکلات
سرگرمی وطنز
دلتنگی
عنوان صفحه
سحر جون
بوم موزیک
خط خطی های من
شراب محبت
تازه های جن....
خنده های عرعری
من یه دخترم
چادرهای سیاه قلبهای سپید
دلگیر سرنوشت
celebrity
تنهاترین تنها
nfs-nfs
دخی آتیش باره
armin2afm
زناشویی 2015
چت کتایون
جلیان بویز
لیلی ومجنون چت
عکس های متحرک زیبا وجالب
تی تی چت
هزار گپ
سیاه مشق
شکسته
زرزر نکن
عاشقانه
دانلود نمونه سوالات
ببین وبگو.سارا یکتا
man o to
ملینا
بیخیال غم
وب زهرا
ژاپنی
نیلوفر خانم
اللهم عجل لولیک الفرج
آرش وسارا
چت
صبا رونالدو
اقتصاد مقاومتی
sadaf
جواب به مسائل جنسی
دختری به اسم بهانه
منو وتنهایی
حجاب در قرآن
متنوع
تک تفریح
عاشقانه غمگین
عکس زیب...
عجوبه
leyli.net7
زنان ورزشکار
عاشقتم خدا
عکسهای دا.....
اینجا همه چی در همه
استقلال قهرمان
سه واحد حرف
دختر صورتی
jasfor girl
پشت دیوار آجری
دهکده عشق
سلطان غم
دخمل ها
دلتنگی ترلان
عکس دختران
نوشته هایی از جنس خودم
درد
سایت سرگرمی وتفریح
دنیای کودکان
عشق به حسین
عکس
خط خطی های دوست داشتنی
خط خطی های زهرا
حس غریب
داستانها...
مسابقه دخملونه
دخملونه
ملوسک
ز
love-hate
دخملها.ضد پسرا
باران بهاری
برای با تو بودن...
بازی
سوگند
سارا یکتا
1
توت فرنگی
دوست یابی
دختران
عکس سایت دخترانه
عشق من سعید
خط خطی...
جذابترین...
دختری...
دختر تنها
دنیا عکس
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
نیلوفر
دلتنگی های یه دختر
برای تنها...
مذهبی سیاسی
غمکده
زنده
تاریکی های منزوی
چهارچوب جهان من
چهارچوب جهان من
بامن بمان
سهم من از دنیا
نفسهایم
بیا اما با فکر مثبت
emo.boy
دلنوشته های دختر صورتی
خوب
من یک دخترم
دختر حاجی
فقط خدا
علی مرادصفری
جی پی اس موتور
همسرگزینی
جی پی اس مخفی خودرو
درگاه پرداخت سپرده روشی 100%

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگی سخت و آدرس ashgerd.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا















»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 87
بازدید کل : 44772
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1